۹ دیاعتقادیاندیشه های امام و رهبریانقلاب اسلامیچهلمین سالگرد انقلاب اسلامیدهه فجرسبک زندگیسیاسیفرهنگیمتن

ملاحظات کلیدی در تبیین حقانیت انقلاب

بخش اول: مسئلۀ مبنایی در بیان دین و حقایق ولایت
تفاوت ادبیاتِ مبلغان و عالمان دین، با ادبیات متون دینی
در درون متون دینی ما از ادبیاتی استفاده شده است که این ادبیات، با ادبیاتی که نوعاً مبلغان و عالمان دینی در سخن‌گفتن با مردم استفاده می‌کنند، متفاوت است. در حوزه‌های علمیه هم، می‌بینیم-با بهره‌برداری از عقل- در بسیاری از مباحث اصولی، از ادبیاتی استفاده می‌شود که باز هم با این ادبیاتی که معمولاً عالمان دینی و مبلّغان دینی با مردم سخن می‌گویند، متفاوت است و این تفاوت، طبیعتاً موجب برداشت اشتباه و حتی دین‌گریزی خواهد شد.
در ادبیات دینی و در علومی که ما در حوزه تحصیل می‌کنیم، جایگاه عقل و به‌کارگیری ادبیات عقلانی و عقلانیّت توصیفی، خیلی جایگاه رفیعی است و استفاده از آن، خیلی فراوان است. ولی ما مبلّغان، معمولاً در سخن‌گفتن با مردم، صرفاً یک بخشی از ادبیات دینی را استفاده می‌کنیم و از ادبیات عقلانی هم معمولاً در یک زمینه بیشتر استفاده نمی‌کنیم.

معمولاً ادبیات ما در تبیین دین، ادبیات ابلاغ امر خداست
ما طلبه‌ها معمولاً طوری با مردم حرف می‌زنیم که انگار ما مأمور هستیم بیشتر به مردم بگوییم «خدا چه فرموده است؟ و شما چگونه باید خدا را اطاعت کنید؟» در بیان اهمیت اطاعت از خدا هم باز، به عظمتِ شأن پروردگار عالم برمی‌گردیم و احیاناً آثار اخروی آن را متذکر می‌شویم.
دربارۀ «انذار» هم شاید تصوّر می‌کنیم که انذار صرفاً شامل انداز از دوزخ و عذاب الهی است. درحالی‌که انذار می‌تواند شامل «انذار از خسران دنیوی» هم باشد، کمااینکه در آیات قرآن هم ذکر شده است. دربارۀ «دعوت» هم خیلی از اوقات فکر می‌کنیم که دعوت صرفاً باید به عبودیت و اطاعت خدا باشد، درحالی‌که «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» (نهج‌البلاغه/خطبه۱) هم داریم، یعنی دعوت به عقلانیت هم فراوان است.
ادبیاتی که ما طلبه‌ها معمولاً استفاده می‌کنیم «ادبیات ابلاغ امر خداست»؛ ادبیات ما بیشتر در محدودۀ همین موضوع است. حتی وقتی در ادبیات خودمان از «عقلانیت» هم استفاده می‌کنیم، معمولاً از عقلانیتی استفاده می‌کنیم که برای «اثبات حقّانیت یک موضوع» به‌کار گرفته می‌شود؛ یعنی می‌خواهیم اثبات کنیم که «چه چیزی حق است و چه چیزی باطل است؟» انگار کار ما و شأن ما همین است! انگار مباحث کلامی که به ما آموخته‌اند، بیشتر همین را اقتضا می‌کند!

بهره‌گیری از «ادبیات توصیفی» در قرآن و روایات
اما وقتی به متون دینی مراجعه می‌کنید، می‌بینید که اکثراً در قرآن کریم-در کلیدی‌ترین موضوعات، مثل موضوع ولایت- از «ادبیات توصیفی» استفاده می‌شود؛ یعنی ادبیاتی که عقلانیتِ توصیفی در آن رواج دارد. در روایات ما هم همین‌طور است. شما در روایات ما خیلی کم برخورد می‌کنید به روایاتی که بخواهد به اثبات حقّانیت ولایت (مثل مباحث کلامی) بپردازد بلکه می‌بینید، اولیاء خدا به «توصیف ولایت و امامت» می‌پردازند.
حتی در ضرورت دین، ببینید امیرالمؤمنین(ع) چه کلمات بلند و زیبایی دارند که ادبیاتش، بیشتر توصیفی است نه اثباتی (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی شَرَعَ الْإِسْلَامَ فَسَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ وَ أَعَزَّ أَرْکَانَهُ عَلَى مَنْ غَالَبَهُ فَجَعَلَهُ أَمْناً لِمَنْ عَلِقَهُ وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ عَنْهُ وَ نُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ؛ نهج‌البلاغه/ خطبه ۱۰۶) (إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِینُ اللَّهِ الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَیْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِیَرَهَ خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ الْأَدْیَانَ‏ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّیهِ بِنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْکَانَ الضَّلَالَهِ بِرُکْنِهِ وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِیَاضِهِ ؛ نهج‌البلاغه/خطبه ۱۹۸) مگر اینها کلمات عقلانی نیست؟! مگر فهمیدن این توصیفات، نیاز به عقل ندارد؟! ولی ما طلبه‌ها معمولاً توصیف‌کردن را کار عالمانه نمی‌دانیم. درحالی‌که غیر از علم به «حکمت» هم نیاز هست، و غیر از علم و حکمت به «ذوق» هم نیاز هست تا آدم بتواند توصیف کند.

فراوانی «توصیفِ» مؤمنان، کافران و منافقان در قرآن کریم
در آیات قرآن کریم، دربارۀ خداوند متعال هم بیشتر «توصیف» می‌بینیم و دربارۀ مؤمنین و کافران هم بیشتر «توصیف» می‌بینیم. ولی پرداختن به این معارف توصیفی دین، در دستور کار ما نیست و ما طلبه‌ها معمولاً در حوزه، توانمندی لازم را در این زمینه پیدا نمی‌کنیم و درسی نمی‌خوانیم که متکفلِ بیان این‌طور معارف توصیفی باشد؛ انگار اینها دانش نیستند!
در همان آیات ابتدایی قرآن در سورۀ بقره می‌بینید که «توصیف متّقین» بیان شده است: «…هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ* الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ…» (بقره/۲و۳) و بعد هم توصیف کافران و بعد هم توصیف منافقان بیان شده است. در همان صفحۀ دوم سورۀ بقره، می‌بینید که خداوند متعال، با یک جزئیاتی به توصیف کنش‌ها و واکنش‌های منافقین می‌پردازد. لذا این سؤال مطرح می‌شود: «اصلاً چقدر اهمیت دارد که خدا این‌طور توصیفی، برخورد می‌کند؟ و اگر اهمیت دارد، ما چرا این کار را انجام نمی‌دهیم؟»
در برخی آیات قرآن کریم، می‌بینید که خداوند به‌جای اینکه ولایت انبیاء را ثابت کند، ولایت‌گریزان را توصیف می‌کند! مثلاً می‌فرماید: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» (نساء/۶۱).

استفاده از «ادبیات عقلانی» به‌جای «ادبیات آمرانه» در بسیاری از آیات
خیلی جاها به‌جای اینکه خداوند، از «ادبیات آمرانه» استفاده کند، از ادبیات عقلانی استفاده می‌کند. مثلاً اینکه می‌فرماید: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» (اسراء/۷) همچنین در آن آیاتی از قرآن که می‌بینید خداوند متعال، انسان را توصیف می‌کند. (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ…؛ انبیاء/۳۷) و (إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا* إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا…؛ معارج/۱۹و۲۰)
حتی در مقوله‌ای مثل حجاب هم خداوند متعال توصیفی‌تر از ما طلبه‌ها صحبت می‌کند! ادبیات ما دربارۀ حجاب، معمولاً محدود به واجب‌بودن حجاب و مطاع‌بودن امر خدا و معصیت‌کار بودن کسی است که رعایت نمی‌کند. اما خداوند متعال در این آیه به خانم‌ها می‌فرماید: «إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَض‏» (احزاب/۳۲) شما صدایتان را نازک نکنید، کسی که بیماردل است، به شما طمع می‌کند… این یعنی یک ادبیات عقلانی!
عقل یکی از منابع ما برای درک حُکم خداست. در علم کلام و فلسفه هم، عقل منزلت شریفی دارد. در موضوعات اعتقادی هم، عقل تنها جایی است که به آن ارجاع می‌دهیم. اصلاً حوزه سرشار از عقل و عقلانیت است؛ اما چرا این به مردم منتقل نمی‌شود؟! یعنی ما بیشتر با «ادبیات رسالۀ عملیه» بیشتر با مردم حرف می‌زنیم و این ممکن است حتی «نفرت از دین» ایجاد کند.
همۀ مردم این‌قدر عارف نیستند که فقط دنبال «امر مولا» باشند و وقتی فهمیدند امر مولا چیست، بلافاصله به آن عمل کنند! شما می‌دانید که مقاومت انسان در مقابل امر خدا چیست و چقدر ما باید تلاش کنیم که این مقاومت‌ها را به‌صورت زیبا و لطیف و با «خَفضِ جِناح» برطرف کنیم. خفض جناح هم فقط با رفتار نیست؛ بسیاری از موارد با گفتار است.
ضمن اینکه دأبِ خداوند متعال در قرآن، این است که از موضعِ «الوهیّت و کبریایی» سخن می‌گوید. ما طلبه‌ها باید یک واسطه‌ای بشویم بین مردمی که این ادبیات را نمی‌فهمند یا احیاناً این موضع کبریایی پروردگار، برایشان سنگین است؛ ما باید با ادبیات خودمان، اینها را به خدا وصل کنیم.
خداوند به موسی(ع) فرمود: «برو بندگان من را با من آشتی بده و آنها را به من علاقه‌مند کن» حضرت موسی(ع) عرضه داشت: من چگونه باید این‌کار را انجام دهم؟ فرمود: نعماتی را که به بندگانم داده‌ام، به آنها یادآوری کن (یَا مُوسَى أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی. قَالَ: یَا رَبِّ إِنِّی أُحِبُّکَ‏، فَکَیْفَ أُحَبِّبُکَ إِلَى خَلْقِکَ قَالَ: اذْکُرْ لَهُمْ نَعْمَائِی عَلَیْهِمْ وَ بَلَائِی‏ عِنْدَهُمْ، فَإِنَّهُمْ لَا یَذَّکَّرُونَ إِذْ لَا یَعْرِفُونَ مِنِّی إِلَّا کُلَّ خَیْرٍ؛ امالی طوسی/۴۸۴) خداوند به موسی(ع) نگفت «برو به آنها اصول عقاید یاد بده!»

لزوم توصیف زیبایی‌های نظام ولایی در مقابل فریب دموکراسی
ما در تبلیغ دین، معمولاً از ادبیات توصیفی بهره نمی‌گیریم، اما شما می‌بینید که در علوم انسانی بیشتر از همین ادبیات استفاده می‌شود. ما در نقد علوم انسانی می‌گوییم «برخی از آموزه‌های علوم انسانی، مبنا ندارند» درحالی‌که مردم زیاد کاری با مبانی ندارند؛ بلکه مردم می‌گویند: «برای ما توصیف کن!»
با توصیفِ ناروا، فریبکارانه و غلوّآمیزِ دموکراسی، مردم دنیا را به دموکراسی فریب داده‌اند ولی ما نمی‌توانیم با توصیفِ حکومت اسلامی، زیبایی‌های نظام اسلامی را برای مردم بیان کنیم. ما طلبه‌ها و حوزه‌های علمیه این کار را نکرده‌ایم. ما طلبه‌ها معمولاً دانش این کار را نداریم و به‌صورت ذوقی هم نمی‌شود کار کرد؛ چون این کارها باید یک دانش و حکمتی پشتِ سرش باشد تا این ذوق هم بر آن سوار بشود. کمااینکه انسان اول باید عارف بشود و بعد، ذوق هم بیاید و از او اشعار عارفانه استخراج کند و الا ذوق به تنهایی-اگر معرفتی پشت سرش نباشد- فایده ندارد.

تأکید رهبر انقلاب، بر لزوم توصیف زیبایی‌های مسئلۀ ولایت‌فقیه
رهبر معظم انقلاب در سال ۷۶ خطاب به مجلس خبرگان رهبری فرمود: «اگر کسى مى‏خواهد واقعاً نقش مردم؛ نقش عینى، عملى و حسّاس باشد و مسئله ولایت‌فقیه یک مسئلۀ حقیقتاً مردمى باشد و حکومت الهى توأم بشود با جنبه مردمى، باید… براى مردم تبیین کند، براى مردم بیان کند جاذبه‏ها را، چیزهایى که مردم را به شوق مى‏آورد» (بیانات ۱۵/۱۱/۱۳۷۶- برگرفته از کتاب: ولایت‌فقیه کانون عزت و افتخار/ج۴/ص۲۴۲)
شما ببینید که از سال ۱۳۷۶ تا امروز، چه تلاش علمیِ درخوری برای این توصیه و فرمایش رهبر انقلاب، انجام گرفته است؟ بله؛ ما تعداد زیادی کتاب در اثبات «حقّانیت ولایت‌فقیه» داریم، اما دربارۀ توصیفِ ولایت‌فقیه و زیبایی‌های نظام ولایی هم آیا کتابی داریم؟!
شما زیارت جامعه را نگاه کنید، روایات اهل‌بیت(ع) را نگاه کنید؛ مثلاً کلمات امام‌صادق(ع) را در تحف‌العقول ببینید، یا آن روایت شریف امام‌رضا(ع) در توصیف «امام» را نگاه کنید. (الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَهِ الْمُجَلِّلَهِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِیَ فِی الْأُفُقِ بِحَیْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارُ… الْإِمَامُ الْأَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّهُ بِالْوَلَدِ الصَّغِیر؛ کافی/۱/۲۰۰) در این روایات، دائماً می‌بینید که زیبایی‌های امامت توصیف می‌شود به‌حدی که آدم می‌گوید: «با این اوصاف، در کنار ولایت و امامت، چه بهشت زیبایی روی زمین ساخته می‌شود!» آیا در حوزه علمیه، دانش یا درسی در این زمینه وجود دارد؟ آیا کتاب عالمانه‌ای در این زمینه نوشته شده است؟
رهبر انقلاب در ادامۀ کلام فوق می‌فرماید: «همچنانى که ما براى حج، مردم را تشویق مى‏کنیم، ترغیب مى‏کنیم، تبیین مى‏کنیم، احکام حج را مى‏گوییم، فلسفه حج را مى‏گوییم. خیلى از غیر معتقدین به حج را وادار به حج‌رفتن مى‏کنیم؛ معتقد به حج مى‏کنیم، در مسئلۀ نماز، در مسئلۀ زکات، در مسئلۀ خمس…» (همان)
اتفاقاً تنها موضوعی که یک‌مقدار دربارۀ آن، کارِ توصیفی هم انجام شده است، حج است. خیلی از کسانی که به حج رفته‌اند، یک سفرنامه‌ای هم نوشته‌اند و در این سفرنامه‌ها، بیش از اینکه بایدها و نبایدهای حج گفته بشود، شکوه و زیبایی حج به قلم درآمده است! حتی کسانی که عالم دینی هم نبوده‌اند، در این زمینه آثار ویژه‌ای دارند. ولی مثلاً دربارۀ «نماز جمعه» کتاب عالمانه‌ای نداریم که توصیفی از نماز جمعه بیان کند. مثلاً شما آن حدیث شریف امام‌حسن(ع) را در «توصیف مسجد» ببینید که حضرت، حدود ده تا از آثار مسجد را توصیف کرده‌اند. (مَنْ أَدَامَ الِاخْتِلَافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَى ثَمَانٍ آیَهً مُحْکَمَهً وَ أَخاً مُسْتَفَاداً وَ عِلْماً مُسْتَطْرَفاً وَ رَحْمَهً مُنْتَظَرَهً وَ کَلِمَهً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدَى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْکَ الذُّنُوبِ حَیَاءً أَوْ خَشْیَهً؛ تحف‌العقول/۲۳۵) آیا ما یک کتاب عالمانه در این زمینه داریم؟
و بعد می‌فرماید: «…در جهاد، در همۀ موضوعات برای مردم تشریح می‌کنیم، تبیین می‌کنیم، مردم وادار می‌شوند می‌روند جهاد می‌کنند، بذل نفسِ نفیس می‌کنند در راه خدا خُب در این قضیۀ ولایت‌فقیه هم می‌خواهید مردم نقش داشته باشند؟ بسم‌الله، اینجا جای نقش مردم است. وارد بشوند در این میدان، زیبایی‌های این مسئله را از نظر عقل بشر و منطق بشری تبیین کنند» (همان)
ما در یک جمعی از ضدّ انقلاب‌های محترم در دانشگاه تورنتو (کانادا) حاضر شدیم و شروع کردیم به صحبت کردن، آن‌هم در جمعِ ضدّ انقلاب‌هایی که با شناسنامه و اتیکِت در آن جلسه حاضر شده بودند(مثلاً نمایندۀ مجاهدین خلق، نمایندۀ چریک‌های فدایی) بنده هرچه فکر کردم که از کدام قسمت دین صحبت کنم تا بتوانم دلِ آنها را ببرم و آن ضدّانقلاب‌ها جذب دین بشوند، دیدم بهترین قسمتی از دین که می‌توانم توضیح بدهم که دلبرانه‌تر است، موضوع ولایت‌فقیه است. در همان جلسه یکی از ضدّ انقلاب‌ها گفت: «ما اینجا حرفهای تازه‌ای دربارۀ ولایت‌فقیه شنیدیم!»

برای تغییرِ ادبیات در تبلیغ دین، باید یک انقلاب صورت بگیرد
ما یک حرف منطقی داریم که می‌گوییم: «تصوّرِ بعضی چیزها تصدیقش را لازم می‌آورد» ولی ما نمی‌توانیم موضوع ولایت‌فقیه را درست به تصویر بکشیم؛ بلکه می‌خواهیم با «برهان» مخاطب ما آن را تصدیق کند! درحالی‌که برهان، فقط یکی از «صناعات خمس» است. و شما می‌دانید که معمولاً چه کسانی نیاز به برهان پیدا می‌کنند؛ شاید حدود ۱۰درصد مردم نیاز به برهان داشته باشند. ابداً این‌طور نیست که ۹۰درصد دیگر مردم، به برهان نیاز داشته باشند! وقتی کسی با تصوّرِ حقیقت، آن را تصدیق کرد؛ حتی اگر نتواند براهینی را که برای اثبات حقّانیتِ آن لازم است، بیان کند، آیا این فرد، دینش قبول نیست؟! اتفاقاً دینش خیلی جلوتر از بسیاری افراد دیگر است!
سرِ این موضوع و برای تغییرِ این ادبیات باید یک انقلابی در حوزه صورت بگیرد. ما همۀ مردم را معطل کرده‌ایم به اینکه اول جواب چهار تا آدمِ شبهه‌افکن را بدهیم، بعد همه با هم به سمت بهشت برویم! درحالی‌که خیلی‌‌ها اصلاً نیازی به برهان و پاسخ به شبهات ندارند؛ چرا جلوی اینها را گرفته‌ایم؟! چه نیازی هست که برای اینها «اثبات صانع» را بگوییم؟! انگار می‌خواهیم همۀ آدم‌ها را-در زمینۀ شبهات- واکسیناسیون کنیم. درحالی‌که خیلی‌ها اصلاً دچار این میکروب یا این ویروس نمی‌شوند، لذا نیازی به این واکسیناسیون ندارند!

«شیوۀ حکومت ولایی» را با «عقلانیت توصیفی» توضیح دهیم
رهبر انقلاب در ادامۀ سخن فوق می‌فرماید: «در این میدان، زیبایی‌های این مسئله را از نظر عقل بشر و منطق بشری تبیین کنند برای مردم، مردم را در صحنه حاضر کنند تا اینکه حقیقتاً متکی باشد به مردم. همان حُضورُ الحاضر و وجودُ النّاصر تحقق پیدا بکند، تا بشود انقلاب اسلامی که پیروز شد، تا بشود جنگ تحمیلی که پیروز شد، تا بشود این نوزده سالی که ما گذراندیم که بحمدلله در همۀ مراحل موفق بودیم. خب «لِمِثْلِ هَذَا فَلْیَعْمَلِ الْعَامِلُون»؛ دیگر حالا هر کس هر چه می‌خواهد در این زمینه کار بکند و هر مقداری که فنّ و هنر و تلاش و توان دارد بسم الله! این گوی و این میدان، حرکت کند، وظیفۀ همه هم هست. البته خبرگان وظیفۀ مضاعف دارد.» (همان)
حالا اگر بخواهیم این موضوع را یک‌مقدار بسط بدهیم، ضرورت‌های دیگری هم اضافه می‌شود. نه‌تنها با توصیف زیبایی‌ها و کارکردها، می‌توانیم اندیشه‌ها را به حقایق دین-به‌ویژه حقیقت ولایت- متوجه کنیم و می‌توانیم ضرورت آن را هم جا‌بیندازیم، بلکه یک اتفاق دیگر هم می‌افتد-که در چهل‌سالگی انقلاب، خیلی به آن محتاج‌تریم- و آن اینکه: با «عقلانیت توصیفی» می‌توانیم شیوۀ حکومت ولایی را برای مردم توضیح بدهیم؛ یعنی این را تبیین کنیم که «ولایت چگونه حکومت می‌کند؟»
اگر شیوۀ حکومت ولایی را درست توضیح ندهیم، همان‌طور که مردم، امیرالمؤمنین(ع) را در زمان حکومت ایشان، به ناکارآمدی متهم می‌کردند، سهل‌تر است که یک فقیه عادل را بخواهند به ناکارآمدی متهم کنند!
چرا وجود مقدّس امیرالمؤمنین(ع)-که حقّانیت ایشان اظهرُ مِن‌الشّمس است- در پنج سال حکومتش متهم می‌شود به اینکه «تو سیاست نداری! تو ناکارآمد هستی! و…» به‌دلیل اینکه مردم یک‌چیز را نمی‌فهمیدند و آن هم اینکه ولیّ خدا، دیکتاتور نیست! اما ولی مردم از ولایت، انتظار دیکتاتوری دارند؛ البته به نفع حق! لذا این سؤالِ ساده پیش می‌آمد که «یا علی! چرا مسائل و مشکلات را حل نمی‌کنی؟ چرا معاویه از تو سیاستمدارتر است؟!»
امیرالمؤمنین(ع) در شیوۀ حکومت، چگونه خودش را محدود به تقوا می‌دید، به‌حدّی که گاهی مالک اشتر هم به ایشان اعتراض می‌کرد که «یا علی، شما کُند حرکت می‌کنید!» و گاهی ابن‌عباس به ایشان اعتراض می‌کند که «یا علی، شما تند حرکت می‌کنید!» این چگونه حکومتی است؟ با کدام بحث کلامی دربارۀ اثبات حقّانیت ولایت و امامت، پاسخ این سؤال‌ها داده می‌شود؟! درحالی‌که می‌دانید مباحث کلامی نوعاً جاذبه ندارند. اکثر مردم هم اصلاً مخاطب مباحث کلامی نیستند. اکثر مردم نمی‌خواهند ولایت و امامت را برای آنها اثبات کنیم؛ کافی است برای آنها توصیف کنیم که «ولایت و امامت، چگونه است؟»
پیامبر گرامی اسلام(ص) هم نبوّت را اثبات نکرد، بلکه به مردم فرمود: من را می‌شناسید؟ گفتند: بله! فرمود: اگر من یک‌چیزی بگویم، صداقتم را قبول می‌کنید؟ گفتند: بله. بعد فرمود: من پیغمبر شده‌ام! یعنی ایشان هم در واقع خودش را برای مردم توصیف کرد.

ضرورت بیان چگونگیِ حکومت ولایی، بر اساس عقل و تجربۀ بشری
اگر توان توصیف ولی‌فقیه را نداریم یا اگر دأب ما این نیست، لااقل این را برای مردم توضیح بدهیم که «حکومت ولایی چگونه حکومتی است؟ مدیریت ولایی چگونه مدیریتی است؟» حتی می‌توانیم در توصیف چگونگیِ مدیریت ولایی، از دین هم استفاده نکنیم و صرفاً بر اساس عقل و تجربۀ بشری توضیح بدهیم که «حکومت ولایی، بهترین نوع حکومت است» این را می‌توانیم با یک بیانِ غیردینی، برای مردم غرب هم توضیح بدهیم.
بنده برای جمعی از فرانسوی‌ها عرض می‌کردم: شما قبول دارید دموکراسی، پارادوکسیکال است؟ کمااینکه «باتی مور» و برخی اندیشمندان دیگر، مشکلات دموکراسی را بیان کرده‌اند. گفتند: بله! بعد گفتم: «ما مشکل دموکراسی را حل کرده‌ایم» (اصلاً نیاز نشد که بنده از دین، برای آنها صحبت کنم) گفتند: چگونه مشکل دموکراسی را حل کرده‌اید؟ گفتم: ما به یک نفر قداست و قدرت مطلقه می‌دهیم؛ خودِ این مسئله، موجب سلامت و حفظِ او از فساد می‌شود. هر کسی که یک‌سری شرایط اولیه را داشته باشد و شما در جامعه به او یک‌مقدار قدرت بدهید و اعتماد مردم را به او تکیه کنید، او به خودش می‌آید و از این قدرت، درست استفاده می‌کند. قدرت همان‌قدر که فاسدکننده است، تطهیرکننده هم هست. و ما اگر مجبوریم به قدرت، مجبوریم به این روش!
بنده در باب ولایت‌فقیه، یک کتاب نمی‌شناسم که هم آثار و فواید ولایت‌فقیه را توصیف کند، هم «چگونگیِ حکومت اسلامی و چگونگی مدیریت ولایی» را توصیف کند. اگر این چگونگی را توضیح بدهیم، دیگر بعد از ۴۰سال، کسی از ناکارآمدیِ نظام ولایی سؤال نمی‌کند. حتی این سؤالِ مشهور هم دیگر مطرح نمی‌شود-که «چرا رهبر معظم انقلاب، در خیلی از مسائل، شخصاً ورود نمی‌کند تا مشکلات را حل کند؟»
ما هیچ‌وقت توضیح نداده‌ایم که ولایت‌فقیه یا حتی خودِ امیرالمؤمنین(ع) و رسول‌خدا(ص) اگر بخواهند حکومت کنند، چگونه حکومت می‌کنند؟ یعنی چگونگیِ این حکومت، در لسانِ ما توضیح داده نمی‌شود. ما تصور می‌کنیم که اگر حقّانیتِ ولایت، اثبات بشود، دیگر کارِ ما تمام است! درحالی‌که لزوم «اثبات حقانیت ولایت» مربوط به زمانی بود که شیعه غریب بود و فقط می‌خواست یک حداقلی از اعتقادات خودش را حفظ کند و شاید تصوّر هم نمی‌کرد که یک‌زمانی حکومت به‌دستش بیاید؛ و الّا همان علمای سلف، بیشتر به این موضوعات می‌پرداختند و الآن این مسائل، ابواب علمی خاصّ خودش را در حوزه‌های علمیه دارا می‌بود.

چرا علی(ع) را به «ناکارآمدی» متهم می‌کردند؟
چرا ناکارآمدی امیرالمؤمنین(ع) به زبان‌ها جاری می‌شد؟ حضرت در پاسخ به شبهۀ ناکارآمدی، عباراتی دارند، مثلاً اینکه می‌فرماید: «وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِی‏ طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ» (نهج‌البلاغه/خطبه۲۷) آیا این سخن حضرت، علمی نیست و نیاز به توضیح ندارد؟!
حضرت در جای دیگری می‌فرماید: «یَقُولُونَ إِنَّ عَلِیّاً کَانَ لَهُ جَمْعٌ عَظِیمٌ فَفَرَّقَهُ وَ حِصْنٌ حَصِینٌ فَهَدَمَهُ…» (وقعه صفین/ص۵۲۹) می‌گویند که علی‌بن‌ابی‌طالب، روز اول یک جمع بزرگی داشت، اما جمعش را متفرّق کرد! ببینید چه حرف‌هایی به امیرالمؤمنین(ع) می‌گفتند!
امیرالمؤمنین(ع) در جواب برخی از این شبهه‌ها می‌فرماید: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَهُ بِأَدْهَی مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَهُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاسِ وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَهٍ فُجَرَهٌ» (نهج‌البلاغه/خطبه۲۰۰) هر حیله‌ای یک‌جور فسق و فجور است… حوزه باید این مسائل را توضیح بدهد و مثلاً بگوید: «آن مکر و حیله‌ای که در سیاست، بر امام جامعه حرام است، چیست؟ اصلاً رعایت تقوا در عرصۀ سیاست، چگونه است؟» ما باید این مسائل را بفهمیم.
شما می‌دانید، تنها سخنرانیِ واجب ما، خطبه‌های نماز جمعه است؛ آن‌وقت به ما فرموده‌اند: در هر دو خطبۀ نماز جمعه، از تقوا صحبت کنید! حالا اگر بخواهیم از تقوا صحبت کنیم، کدام بُعد از تقوا، برای توضیح‌دادن لازم‌تر است؟ کدام تقوا موجب می‌شود، امیرالمؤمنین(ع) به‌گونه‌ای مدیریت کند که به او نسبتِ ناروای «ناکارآمدی» بدهند؟ آیا در این چهل سال، این تقوا را برای مردم توضیح داده‌ایم؟
وقتی می‌خواهیم از تقوای امیرالمؤمنین(ع) سخن بگوییم، یک مثال تکراری و دست چندم را مطرح می‌کنیم که «علی(ع) از بیت‌المال، به برادرِ خودش هم نداد!» اینکه اوج تقوای امیرالمؤمنین(ع) نیست! مریدان امیرالمؤمنین(ع) هم بعضاً این‌مقدار از تقوا را دارند! این‌قدر آدم‌ها هستند که از حرام‌خوری پرهیز می‌کنند! پرهیز از حرام‌خوری، برای شخصیتی مثل علی(ع) که ویژگیِ برجسته‌ای نیست، آن‌وقت ما می‌خواهیم مدام این را برجسته کنیم که «ایشان از بیت‌المال به برادرشان ندادند!»
آن تقوایی که امیرالمؤمنین(ع) بر اساس آن، خودش را کنترل می‌کند که مثل معاویه، مدیریت نکند، یک ظرائف و پیچیدگی‌هایی دارد. اصلاً زیبایی‌های عملکرد ولایت، وابسته است به اینکه این بخش‌ها توضیح داده بشود! اما این مسائل کجا و در کدام کتاب‌ها توضیح داده شده است؟ درحالی‌که اینها باید در آموزش دبیرستان‌های ما هم بیاید!

کوتاهیِ ما در تبیین انحاء مدیریت و سیاست‌ورزی توسط «ولیّ جامعه»
متأسفانه ما هنوز جزئیاتِ انحاء سیاست‌ورزی و انحاء مدیریت توسط ولیّ جامعه را برای مردم توضیح نداده‌ایم؛ یعنی نگفته‌ایم که «امام جامعۀ دینی، ولیّ فقیه و حتی امام-در مقام عصمت و نبوّت- این‌گونه عمل می‌کند…» مثلاً شما شیوۀ مدیریتِ پیامبر(ص) را در برخورد با «عبدالله بن اُبَی» ببینید! (عبدالله‌بن اُبی، همان منافقِ مشهور مدینه و مصداق سورۀ منافقین است)
وقتی «عبدالله‌بن‌اُبَی» مریض شد و در بستر مرگ افتاد، پسرش نزد پیامبر(ص) آمد و از ایشان خواهش کرد که به عیادت پدرش برود. حضرت هم پذیرفتند و به عیادتِ او رفتند. در این میان، یکی از مهاجرین، به پیامبر(ص) اعتراض کرد و گفت: شما نباید به عیادت او بروید، او منافق است! پیامبر(ص) فرمود: خداوند نهی نکرده است به عیادت او بروم! بعد، پسرِ عبدالله‌بن‌ابی به حضرت گفت: «برای پدر من استغفار کنید» (درواقع می‌خواست با این کار، بدنامی برای پدرش و خانوادۀ او از بین برود) پیامبر(ص) هم برای او استغفار کرد. در این میان، باز همان فرد معترض، به پیامبر(ص) گفت: مگر قرآن نفرموده است برای منافقین استغفار نکنید؟! چرا خلاف دستور خدا عمل کردی؟! پیامبر(ص) به او فرمود: قرآن مرا از استغفار نهی نکرده بلکه فرموده است: اگر استغفار کنی، خدا آنها را نمی‌بخشد!
(مَرِضَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ وَ کَانَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ… فَقَالَ الثَّانِی أَلَمْ یَنْهَکَ اللَّهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَیْهِمْ أَوْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص؛ فَأَعَادَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ وَیْلَکَ إِنِّی خُیِّرْتُ فَاخْتَرْتُ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ؛ تفسیر قمی/ج۱/ص۳۰۲) و (لَمَّا مَاتَ‏ عَبْدُ اللَّهِ‏ بْنُ‏ أُبَیِ‏ بْنِ سَلُولٍ‏ حَضَرَ النَّبِیُّ ص جَنَازَتَهُ فَقَالَ عُمَرُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَمْ یَنْهَکَ اللَّهُ أَنْ تَقُومَ عَلَى قَبْرِهِ‏ فَسَکَتَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَمْ یَنْهَکَ اللَّهُ أَنْ تَقُومَ عَلَى قَبْرِهِ فَقَالَ لَهُ وَیْلَکَ وَ مَا یُدْرِیکَ مَا قُلْتُ إِنِّی قُلْتُ اللَّهُمَّ احْشُ جَوْفَهُ نَاراً وَ امْلَأْ قَبْرَهُ نَاراً وَ أَصْلِهِ نَاراً‏؛ کافی/ج۳/ص۱۸۸) و (لما توفی عبدالله بن أبی رأس المنافقین فی حیاه رسول الله ص جاء ابنه و أهله فسألوا رسول الله ص أن یصلی علیه فقام بین یدی الصف یرید ذلک فجاء عمر فجذبه من خلفه و قال أ لم ینهک الله أن تصلی على المنافقین…؛ شرح ابن أبی‌الحدید/۱۲/۵۵)
ببینید رسول‌خدا(ص) در این ماجرا، چقدر با مماشات برخورد کردند! چرا حضرت این‌گونه با منافقین برخورد می‌کردند؟ خُب وقتی این‌طور برخورد کنند، طبیعی است که نفاق زیر بال و پرِ ایشان پرورش پیدا می‌کند، و بعداً همین‌ها، ضربه خواهند زد. این چه طرز مدیریت است؟! مشکل این است که ما معمولاً نمی‌دانیم شیوۀ مدیریت پیامبر(ص) چگونه است؟ چون دربارۀ این نوع مدیریتِ ولیّ خدا، کتابی نخوانده‌ایم؟ چیزهایی که خوانده‌ایم بیشتر مربوط به اثبات حقّانیت نبوّت بوده است؛ مثلاً از «قاعدۀ لطف» استفاده کرده‌ایم و حقانیت نبوت را ثابت کرده‌ایم، اما جلوتر نرفته‌ایم که شیوۀ مدیریت نبیّ خدا را هم توضیح بدهیم.

لزوم مطالعۀ تاریخ و «تولید علم» برای درک «شیوۀ سیاست‌ورزی ولیّ خدا»
حالا شما ببینید که ما چقدر باید تاریخ اسلام را مطالعه کنیم! به‌عنوان مثال، نامه‌های معاویه به امیرالمؤمنین(ع) را بخوانید تا بدانید که امیرالمؤمنین(ع) با چه حرف‌هایی مواجه بودند! واقعیت‌های جامعۀ امیرالمؤمنین(ع) را ببینید. ما اگر صحنۀ سیاسیِ جامعۀ آن زمان را نبینیم، طبیعتاً شیوۀ مدیریت علی(ع) را هم درک نخواهیم کرد و نمی‌فهمیم که امیرالمؤمنین(ع) چرا به‌گونه‌ای رفتار می‌کرد که در برخی موارد، حتی شخصیتی مثل مالک اشتر هم به علی(ع) اعتراض می‌کرد.
مثلاً مالک اشتر به امیرالمؤمنین(ع) می‌گفت: «فلان نماینده‌ات را بردار!» اتفاقاً مالک اشتر، راست می‌گفت و آن نماینده، آدم ضعیفی بود. مالک اشتر از علی(ع) تقاضا می‌کرد که او را به‌عنوان نمایندۀ خودتان، پیش معاویه نفرستید، او ضعیف است… اما حضرت، به دلایلی نمی‌توانست پیشنهاد مالک اشتر را بپذیرد (فَقَالَ لَهُ الْأَشْتَرُ لَا تَبْعَثْهُ وَ دَعْهُ وَ لَا تُصَدِّقْهُ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ هَوَاهُ هَوَاهُمْ وَ نِیَّتَهُ نِیَّتَهُمْ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: «دَعْهُ حَتَّى نَنْظُرَ مَا یَرْجِعُ بِهِ إِلَیْنَا» فَبَعَثَهُ عَلِیٌّ ع…؛ وقعه صفین/ص۲۸)
در برخی موارد دیگر هم مالک اشتر، به علی(ع) اعتراض‌هایی داشت؛ چون ملاحظات علی(ع) و شیوۀ مدیریت ایشان را به‌خوبی درک نمی‌کرد (۱-اعتراض به‌خاطر نصب بنی‌عباس: …فَإِنْ عَلِمْتَ أَحَداً هُوَ خَیْرٌ مِنْهُمْ فَأْتِنِی بِهِ فَخَرَجَ الْأَشْتَرُ وَ قَدْ زَالَ مَا فِی نَفْسِهِ؛ شرح ابن ابی الحدید/۱۵/۹۹) و (۲- پیشنهادِ بذل مال، برای جذب افراد: فَإِنْ تَبْذُلِ الْمَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ تَمِلْ إِلَیْکَ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ وَ تصفو [تَصْفُ‏] نَصِیحَتُهُمْ وَ یَسْتَخْلِصْ وُدُّهُمْ؛ شرح ابن ابی الحدید/۲/۱۹۷ / الغارات/۱/۴۶) (۳-تندی در مورد اهل وقوف(در جنگ جمل): وَ قَامَ الْأَشْتَرُ إِلَى عَلِیٍّ ع: فَکَلَّمَهُ بِکَلَامٍ یَحُضُّهُ عَلَى أَهْلِ الْوُقُوفِ. فَکَرِهَ ذَلِکَ عَلِیٌّ ع حَتَّى شَکَاهُ وَ کَانَ مِنْ رَأْیِ عَلِیٍّ ع أَنْ لَا یَذْکُرَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ… فَقَالَ الْأَشْتَرُ: دَعْنِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُوقِعْ بِهَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَتَخَلَّفُونَ عَنْکَ فَقَالَ لَهُ: کُفَّ عَنِّی. فَانْصَرَفَ الْأَشْتَرُ وَ هُوَ مُغْضَبٌ ؛ امالی شیخ طوسی/۷۱۷)
از سوی دیگر، خوارج هم به علی(ع) اعتراض می‌کردند و می‌گفتند که «اشعث» پای رکاب شما چه‌کار می‌کند؟! البته خوارج درست می‌گفتند، ولی اعتراض‌شان نابجا بود. (نامۀ رئیس خوارج به امیرالمؤمنین(ع): فَلَمَّا حَمِیَتِ الْحَرْبُ وَ ذَهَبَ الصَّالِحُونَ؛ عَمَّارُ بْنَ یَاسِرٍ وَ أَبُو الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیَّهَانِ وَ أَشْبَاهِهِمْ، اشْتَمَلَ عَلَیْکَ مَنْ لَا فِقْهَ لَهُ فِی الدِّینِ وَ لَا رَغْبَهً فِی الْجِهَادِ، مَثَلُ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ وَ أَصْحَابُهُ وَ استَنزَلوکَ حَتَّى رَکَنْتُ إِلَى الدُّنْیَا حِینَ رُفِعَتْ لَکَ الْمَصَاحِفِ مَکِیدَهُ) (انساب‌الاشراف/۲/۳۷۰؛ موسعه‌التاریخ‌الاسلامی/۵/۲۴۰)
ما باید اینها را بدانیم، تا ببینیم این مماشات و این شیوۀ ادارۀ جامعه توسط ولیّ خدا، چقدر برای رشد جامعه لازم است! تازه در آن زمان، انتخابات-به شکل امروزی- هم نبوده که مردم با انتخابات، کسی را تحمیل کنند. البته یک انتخاب ناخواسته‌ای پیش آمد و مردم، ابوموسی اشعری را تحمیل کردند و او را به عنوان نمایندۀ امیرالمؤمنین(ع) برای مذاکره با معاویه فرستادند و او هم همه‌چیز را خراب کرد! اما در آن مورد فوق-که مالک اشتر، نسبت به نمایندۀ علی(ع) اعتراض کرده بود- آن نماینده را خودِ علی(ع) انتخاب کرده بود و مالک‌اشتر می‌گفت: «او را عزل کن!» اما علی(ع) به یک دلیلی این کار را نکرد.
ما باید بدانیم که این چه شیوۀ سیاست‌ورزی‌ و ولایتمداری است؟ باید دورۀ آموزشی بگذاریم. یعنی با تذکر دادن و منبر ‌رفتن، مسئله حل نمی‌شود! مطمئن باشید در این عرصه ما نیاز به تولید علم داریم. یک طلبه مگر چقدر می‌تواند در این زمینه مطالعه کند؟ شاید نیاز باشد دو سال، این مطالب تاریخی را مطالعه کند و بحث علمی کند، تا برسد به اینکه چه مطلبی را باید در این زمینه برای مردم بگوید؟ طبیعتاً خیلی از طلبه‌ها این‌قدر وقت ندارند؛ لذا نیاز به دورۀ آموزشی هست.

برخورد عقلانی امام(ره) با مقولۀ عزاداری و گریه برای امام‌حسین(ع)
شما در بیانات حضرت امام(ره) ببینید که ایشان با مقوله‌هایی مثل روضۀ اباعبدالله الحسین(ع) چقدر عقلانی برخورد می‌کنند! توضیحی که ایشان برای اهمیت روضه بیان می‌کند، اصلاً یک توضیح معنوی نیست که بخواهد از قداست امام‌حسین(ع) یا روایات مربوط به ثواب زیارت و… استفاده کند.
حضرت امام(ره) دربارۀ ثواب فراوانی که برای روضۀ اباعبدالله الحسین(ع) ذکر شده‌ است، دلیلِ اجتماعی ارائه می‌کند و می‌فرماید: «چرا خداوند تبارک و تعالى براى اشک و حتى یک قطره اشک و حتى تباکى، آن‌قدر ثواب داده است؟…مهم آن جنبه سیاسى است که ائمه ما در صدر اسلام نقشه‏اش را کشیده‏اند که تا آخر باشد و آن، این [که‏] اجتماع تحت یک بیرق، اجتماع تحت یک ایده و هیچ چیز نمى‏تواند این کار را به مقدارى که عزاى حضرت سید الشهدا در او تأثیر دارد، تأثیر بکند؛ صحیفه امام/‏۱۶/۳۴۴)
شاید برخی تصور کنند که این تحلیل عقلانی، برای ثواب گریه و عزاداری، سخیف یا سطح پایین است! درحالی‌که این برخورد عقلانی با آن برخورد معنوی و عرفانی، قابل جمع است! اصلاً خود حضرت امام(ره) عارف بودند و نور اشک برای اباعبدالله الحسین(ع) و ذکر امام‌حسین(ع) و آثار آن را می‌دیدند اما خودِ ایشان، از این حقیقت، یک برداشت اجتماعی دارند؛ انگار نه انگار که خبری پشت پردۀ غیب هست و انگار همه‌اش همین عینیّات و اجتماعیّات هست!
وقتی حضرت امام(ره) به موضوع عزاداری، از بُعد اجتماعی نگاه می‌کند، آن را داری «فواید ملی» می‌داند و می‌فرماید: «ملت ما قدر این مجالس را بدانند، مجالسى است که زنده نگه مى‏دارد ملتها را. در ایام عاشورا… اگر بُعد سیاسىِ اینها را اینها بفهمند، همان غربزده‏ها هم مجلس بپا مى‏کنند و عزادارى مى‏کنند، چنانچه ملت را بخواهند و کشور خودشان را بخواهند» (صحیفۀ امام/۱۶/۳۴۷)

یک نمونه از وقایع تاریخ اسلام که لازم است برای مردم بگوییم
ان‌شاءالله ما بتوانیم حقایق دینی را از بُعد اجتماعی و به شیوه‌ای عقلانی توصیف کنیم-کمااینکه ما عقل را یکی از منابع دین می‌دانیم- خصوصاً بتوانیم شیوۀ مدیریت امام و ولیّ جامعۀ دینی را به‌ویژۀ با تأسّی به رسول‌خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع)- توصیف کنیم! البته فعلاً نمی‌خواهیم حُکم استخراج کنیم؛ فقط می‌خواهیم توصیف کنیم.
مثلاً این حادثۀ تاریخی را توضیح بدهیم که ۱۲نفر در بازگشت از تبوک، قصد داشتند پیامبر(ص) را ترور کنند؛ و وقتی توطئۀ آنها لو رفت و موفق نشدند، پیامبر(ص) چه برخوردی با آنها داشت؟ لااقل-اگر نمی‌خواهیم برای نوع مدیریت ولایی، استنباط حکم کنیم- همین واقعۀ تاریخی را به‌صورت خام، در اختیار مردم و مخاطبان خودمان قرار بدهیم.
بعد از شکست نقشۀ آنها، یکی از یاران پیامبر(ص) به نام حذیفه از حضرت خواست که این خائنین را اعدام نماید یا آنها را رسوا کند، اما حضرت در پاسخ به او فرمود: در این صورت مردم خواهند گفت رسول‌خدا یاران خودش را که با آنها به قدرت رسید، به قتل رساند. (أَکْرَهُ أَنْ یَتَحَدَّثَ النَّاسُ وَ یَقُولُوا إِنَّ مُحَمَّداً قَدْ وَضَعَ یَدَهُ فِی أَصْحَابِه: اعلام الوری/۱۲۳)
این کلام حضرت یعنی «افکار عمومی تحمل این اقدام» را ندارد. خب ولیّ جامعۀ دینی افکار عمومی را چقدر رعایت می‌کند؟ کجاها رعایت می‌کند؟ اینها نکاتی است که واقعاً برای مردم گفته نشده است؛ آن‌وقت طبیعتاً این سؤال برجسته می‌شود که «چرا ولی‌فقیه، مشکلات را حل نمی‌کند؟!»

بخش دوم: نقش عالمان دینی در شکل‌گیری هویت ملی
بحث دیگری که در چهلمین سال پیروزی انقلاب، یک بحث مبنایی محسوب می‌شود و لازم است به آن پرداخته شود، بحث حضور دین و عالمان دینی در عرصۀ سیاست و نقش آنها در امور اجتماعی و ملّی است. این بحث کماکان بر سر زبان‌ها هست. با توجه به اینکه برخی از عالمان دینی از ورود به مسائل سیاسی تنزّه می‌جویند و گاهی ما طلبه‌ها از ذکر عباراتی که ممکن است باعث شود ما را ملّی تصور کنند، تنزّه می‌جوییم.
از شما می‌خواهم که در این زمینه به تاریخ مراجعه کنید؛ اولاً اگر این بخش از تاریخ را مطالعه نکرده‌اید، با جزئیات مطالعه بفرمایید، ثانیاً این را با مردم در میان بگذارید و کسانی که جریان باستان‌گرایی راه انداخته‌اند و خیلی ملّی‌گرا هستند یا خیلی به منافع ملّی علاقه‌مند هستند و می‌خواهند به مسائل سیاسی «منهای دین» نگاه کنند، این مسائل را به آنها گوشزد کنید.
نقش عالمان دینی در استقلال ایران و شکل‌گیری این هویت سیاسی و جغرافیای سیاسی ایران معاصر، چیست؟ این هویت سیاسی از دورۀ صفویه به بعد، چگونه شکل گرفته است؟ در کتابی به نام «حدیث پیمانه» نوشتۀ «حجت‌الاسلام پارسانیا» می‌توانید این موضوع را پیگیری و مطالعه کنید. آنجا خواهید دید که عالمان دینی و دین (به‌ویژه تشیّع، به‌صورت خاص) چه نقشی داشته‌اند در اینکه ما استقلال پیدا کنیم؟

مجاهدت عالمان دینی در خطّ مقدّم حفظ ملّیت و منافع ملّی
البته سرزمینی به نام ایران در طول تاریخ، وجود داشته است اما شکل‌گیری جغرافیای سیاسی و هویت ملّیِ مستقل، مربوط به این دورۀ زمانی است و نقش عالمان دینی را در شکل‌گیری این هویت، می‌توانید ببینید؛ از قضیۀ چالدران گرفته تا برسد به دوران مشروطه، تا برسد به زمان شهیدان مظلومی مثل شیخ فضل‌الله نوری و مدرّس. اینها را با جزئیات باید مطالعه کنیم. البته نمی‌دانم این موضوعات هم جزو اسلام هست یا نه! ولی احتمالاً اینها چون عالمان دینی خوبی بودند کارهایشان قیمت دارد و باید مطالعه بکنیم؛ مثل آراء دیگر عالمان دینی که در مسائل و احکام شرعی(مثل نجاست و طهارت) مطالعه می‌کنیم، در مسائل حیاتی‌تری که عالمان دینی نه‌فقط نظر داده‌اند بلکه عمل کرده‌اند و حتی در این راه، مجاهدت کرده‌اند و جان داده‌اند، آنها را هم باید مطالعه کنیم؛ آنها هم فقیهان برجسته‌ای بودند.
برخی از عالمان دینی از عراق به اینجا می‌آمدند تا در مقابل روس‌ها مقاومت کنند. احکامی را که برای جهاد صادر می‌کردند و احکامی را که در جهاد اقتصادی صادر می‌کردند، باید مطالعه کنیم. مثلاً در یک دوره‌ای می‌گفتند «ما پای سفره‌ای که دو یا چند نوع غذا داشته باشد نمی‌نشینیم» یا در یک دوره‌ای برای مقابله با استعمار انگلیس می‌گفتند «ما قراردادی که روی کاغذ خارجی، نوشته شده باشد امضا نمی‌کنیم» یا «بر مرده‌ای اگر کفن خارجی گذاشته باشند، نماز نمی‌خوانیم» اینها یک قطعه در تاریخ نبوده؛ بلکه یک جریان مستمرّ و باعظمت بوده است! اصلاً دأب عالمان دینی این‌گونه بوده است. هرچند در این ۵۰سال اخیر، بعضی‌ها از این مسائل فاصله گرفته‌اند.
وقتی مردم، این جریان را ببینند و بدانند که در طول تاریخ، چقدر عالمان دینی در خطّ مقدّم حفظ ملّیت و منافع ملّی جانفشانی کرده‌اند، آن‌وقت دخالت عالمان دینی را در مسائل ملّی، طبیعی می‌دانند. آن‌وقت اگر کسی از عالمان دینی در این زمینه، سکوت کند، سقوط خواهد کرد.

شیوۀ استفاده از تاریخ معصومین(ع) را باید بدانیم
متأسفانه پرداختن به تاریخ در حوزۀ علمیه یک‌مقدار ضعیف است و زیاد به تاریخ، بها داده نمی‌شود؛ درس‌های اصلی ما امور دیگری است. یکی از عالمانی که در حوزۀ علمیه، اهل تاریخ است، می‌گفت: ما هنوز فقه و اصولِ تاریخ نداریم؛ یعنی اصول فقهی که به ما بگوید «چگونه از تاریخ می‌شود استنباط کرد؟» نداریم.
ما طلبه‌ها شیوۀ استفاده از تاریخ اسلام را باید بدانیم؛ همان‌طور که می‌گوییم: آنجایی که «فعل معصوم» هست، برداشت‌کردن حکم از آن، با جایی که «قول معصوم» هست، یک تفاوت‌هایی دارد(و در اصول فقه هم این مسائل را می‌خوانیم) حالا می‌خواهیم یک جاهایی فعل معصوم را در مقام مدیریت اجتماع، در مقام کنش اجتماعی، در مسائل سیاسی و در واردشدن آنها به معادلات‌ قدرت، ببینیم.
البته ما در این بخش از تاریخ کشورمان(که مربوط به نقش علمای دینی است)، زیاد با فعل معصومین(ع) کاری نداریم، بلکه با فقها و عالمان دینی همین سرزمین، کار داریم و برداشت‌هایی که آنها از دین داشتند؛ چون آنها هم بالاخره همین دین ما را مطالعه می‌کردند، لذا باید دید که آنها چگونه به این رفتارها رسیده‌اند؟

ملّی‌تر از همه، عالمان دینی هستند!
اگر حضور و نقش عالمان دینی را به‌صورت اساسی و دقیق مطالعه کنیم (به‌ویژه در تاریخ صفویه تا کنون) حقایق بسیار مهمی به دستمان خواهد آمد. در این زمینه نیاز داریم اطلاعات مردم خودمان را هم افزایش دهیم تا معلوم شود که «ملّی‌تر از همه، عالمان دینی هستند» البته حضرت امام(ره) به این معانی تفوّه می‌کردند؛ مثلاً با تعابیری نزدیک به این: ملّی‌گرای اصلی اینها هستند…
در کلمات رهبر معظم انقلاب هم کلامی هست که در طول تاریخ ایران، چه ایران اسلامی، چه غیراسلامی بعید است کسی چنین کلمه‌ای را گفته باشد؛ حتی آن کسانی که به امثال کوروش سخنانی را نسبت می‌دهند؛ چنین کلماتی نیاورده‌اند! ایشان می‌فرماید: کاری کنید که زبان فارسی طی پنجاه سال آینده، اولین زبان علمی دنیا بشود که هر کسی دانش نیاز دارد، ناچار باشد زبان فارسی یاد بگیرد (شما کاری کنید که در یک دوره‌ای -حالا این دوره ممکن است پنجاه‌سال دیگر یا چهل سال دیگر باشد- هر دانشمندی اگر بخواهد به آخرین فراورده‌های علمی دست پیدا کند، ناچار باشد زبان فارسی را که شما اثرتان را به زبان فارسی نوشته‌اید، یاد بگیرد؛ همچنانیکه امروز شما برای دستیابی به فلان علم، مجبورید فلان زبان را یاد بگیرید تا بتوانید کتاب مرجع را پیدا کنید و بخوانید. شما کاری کنید که در آینده، کشور شما یک چنین وضعی پیدا کند، و می‌توانید؛ بیانات در دیدار نخبگان جوان- ۱۳۸۶/۰۶/۱۲)
ببینید تعلّق به این مرز و بوم و ادبیاتِ این خاک و تعلّق به فرهنگ این ملّت، توسط یک عالم فرهیختۀ دینی و سیاسی، چقدر ارزشمند است! همیشه باید این را روی دست بگیریم! اینها نکاتی است که خیلی باید به آن پرداخته شود، ما وقتی به این نکات نمی‌پردازیم، در جاهای دیگر کم می‌آوریم.

بخش سوم: پرداختن به موضوع «فروپاشی تمدن غرب»
موضوع سومی که خصوصاً در چهلمین سال انقلاب، باید به آن توجه کنیم و دربارۀ آن مطالعه کنیم، مسئلۀ تمدن غرب و آنچه به‌عنوان هژمونی تمدن غرب-و به‌طور مشخص، هژمونی آمریکا- است. ما باید جریان فروپاشی تمدن غرب، آسیب‌ها و بن‌بست‌های این تمدّن و به‌ویژه، موضوع فروپاشی هژمونی آمریکا را دقیقاً مطالعه کنیم. الآن شما چقدر از وضعیت فرانسه خبر دارید؟ و چقدر از جزئیات و دقایقی که آنجا می‌گذرد، مطلع هستید؟
این تظاهرات‌های هفتگی که الان در فرانسه می‌بینید، یک حرکت یا جنبش سادۀ اجتماعی نیست که صرفاً به‌خاطر گرسنگی یا کم و زیاد شدن حقوق باشد؛ مسئله فراتر از اینهاست! یک جریانی در پشت صحنۀ این حوادث هست و مسائل عمیق‌تری وجود دارد که از شما می‌خواهم بروید آن را بررسی کنید.

تقدم «کفر به طاغوت» بر «ایمان»
بگذارید یک مسئله‌ای را با بیان دینی خدمت شما عرض کنم. آیت‌الکرسی به‌عنوان «آیه» برجسته‌ترین آیۀ قرآن است؛ از نظر مقرّرشدن ثواب و توصیه به خواندن و استفاده از آن. البته ممکن است سوره‌هایی در قرآن باشد (مثل فاتحه‌الکتاب) که جایگاه خاصی داشته باشند، منتها برجسته‌ترین آیۀ قرآن، آیت‌الکرسی است. رسول‌خدا(ص) شب‌ها قبل از خواب، آیت‌الکرسی را قرائت می‌کردند. (قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَقُولُ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ قُلْتُ بَلَى قَالَ کَانَ یَقْرَأُ آیَهَ الْکُرْسِیِّ ؛ کافی/۲/۵۳۶)
اولیاء خدا وقتی قرآن تلاوت می‌فرمودند، در کنارش کلماتی می‌گفتند که در واقع پاسخی بود به آن آیه‌های قرآن. رسول‌خدا(ص) وقتی آیت‌الکرسی (این سه آیۀ معروف) را قرائت می‌کردند چه می‌گفتند؟ در این آیات این عبادت شریف آمده است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها» (بقره/۲۵۶) وقتی که رسول‌خدا(ص) این آیه را قرائت می‌کردند، اعلام می‌داشتند که «خدایا تو شاهد باش من کافر به طاغوت هستم» انگار گرانیگاه این سه آیۀ شریفه همین‌جاست! (کَانَ یَقْرَأُ آیَهَ الْکُرْسِیِّ وَ یَقُولُ- بِسْمِ اللَّهِ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالطَّاغُوتِ اللَّهُمَّ احْفَظْنِی فِی مَنَامِی وَ فِی یَقَظَتِی؛ کافی/۲/۵۳۶)
شما می‌دانید که ایمان، عامل عاقبت به‌خیری نمی‌شود. به مؤمنین مؤکداً توصیه شده است که «لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون‏» (آل‌عمران/۱۰۲) مواظب باشید ایمان‌تان را از دست ندهید! ایمانِ مستقر داریم و ایمانِ مستودع داریم، یعنی ایمان ممکن است برود، ایمان ممکن است کم باشد، ایمان ممکن است قلابی باشد. کمااینکه می‌فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ َ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ» (نساء/۶۰) اینها گمان مى‏کنند که ایمان دارند!
یک‌جا در قرآن از ایمانی سخن گفته شده است که «لاَ انفِصَامَ لَهَا» یعنی دستگیرۀ محکمی که گسستن براى آن نیست!‏ تمسّک به «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» آن ایمانی است که قبل از آن کفر به طاغوت باشد.

کفر به طاغوت یعنی چه؟
معنای «کفر به طاغوت» چیست؟ آیا «کفر به طاغوت» یعنی انکار واقعیت طاغوت؟ نه! اصلاً محال است که خدا از ما چنین چیزی بخواهد! یعنی از ما بخواهد که «بگویید: طاغوت نیست!» خُب معلوم است که طاغوت وجود دارد و اصلاً از ما خواسته‌اند که «اجتنباب از طاغوت» کنیم و با آن مبارزه کنیم.
کفر به طاغوت، یعنی «کفر به قدرت طاغوت!» ایمان به طاغوت، یعنی چه؟ اینکه بعضی‌ها مؤمن به طاغوت می‌شوند، معنایش چیست؟ چقدر سخیف است که ما ایمان به طاغوت را محدود کنیم در برخی از مصادیق! دأب علامۀ طباطبایی(ره) در تفسیر المیزان را ببینید؛ ایشان دربارۀ روایاتی که برای یک مفهوم، مصداق مشخص کرده‌اند، می‌فرماید: این به عنوان یک مصداق برجسته است اما مورد «مخصّص» نمى‏شود و باعث نمى‏گردد که بگوییم منظور از آیه هم همین مورد خاص است!
(مرحوم علامه(ره) در تشخیص مفهوم از مصداق کارآزموده بودند و هرگز تفسیر را با تطبیق خلط نمى‏کردند. و اگر روایت معتبرى شأن نزول آیه را بیان مى‏کرد یا بر انطباق محتواى آن بر گروهى از صحابه یا فردى از آنان دلالت مى‏نمود هرگز آن را به حساب تفسیر مفهومى نمى‏آوردند که قضیّه از کسوت کلّیت بیرون آمده و به صورت شخصى در آید و مى‏فرمودند این- جرى- است نه تفسیر! ترجمه تفسیر المیزان/ج۱/ص۱۷)
(…اگر مى‏بینیم که در شان نزول آیات، روایاتى آمده، که مثلا میگویند: فلان آیه بعد از فلان جریان نازل شد، و یا فلان آیات در باره فلان شخص یا فلان واقعه نازل شده، بارى نباید حکم آیه را مخصوص آن واقعه، و آن شخص بدانیم، چون اگر این‌طور فکر کنیم، باید بعد از انقضاء آن واقعه، و یا مرگ آن شخص، حکم آیه قرآن نیز ساقط شود، و حال آنکه حکم آیه مطلق است، و وقتى براى حکم نامبرده تعلیل مى‏آورد، علت آن را مطلق ذکر مى‏کند؛ ترجمه المیزان/ج۱/ص۶۷)
(فراموش نکنیم که هیچوقت مورد مخصص نیست، آیه شریفه مطلبى عام بیان کرده…‏؛ ترجمه تفسر المیزان/ج۱۲/ص۴۱۲) و (اگرچه مورد آیه کفارند، اما مورد مخصص نمى‏شود و باعث نمى‏ گردد که بگوییم منظور از آیه هم همین مورد خاص است؛ ترجمه تفسر المیزان/ج۱۷/ص۳۶۹)

قائل به این نباش که «طاغوت، قدرت دارد!»
واقعاً کفر به طاغوت را چگونه باید معنا کنیم؟ قدرِ متیقّن یا ماحصلِ معنای «کفر به طاغوت» این است که شما قائل به این نباشید که طاغوت، قدرت دارد یا اثر دارد! این را در جاهای دیگر قرآن، توضیح داده است. مثلاً اینکه می‌فرماید: «الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» (محمد/۱) اینکه می‌فرماید «صَدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّه» در واقع مربوط به «طاغوت» است و کافربودنِ عادی نیست. خدا اعمال اینها را بی‌اثر می‌کند. لذا هیمنۀ اینها تو را نگیرد؛ لااقل پیش تو هژمونی نداشته باشد!
بعد از اینکه «کفر به طاغوت» را فهم کردیم، این را برای مردم تبیین کنیم و بعد، مصداق این‌زمانیِ آن را تعیین کنیم. امروز اگر ما بخواهیم به طاغوت جهان، یعنی آمریکا و صهیونیست، کافر بشویم باید چه بگوییم؟ باید بگوییم که «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند!» آیا واقعاً ما قبول داریم که آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند؟ آیا قبول داریم که آمریکا ضعیف است و رو به فروپاشی است؟ آیا مطالعه کرده‌ایم که این را توضیح بدهیم؟

کسی که قدرت طاغوت را باور دارد، مؤمن به ولایت نمی‌شود!
اینکه در آیت‌الکرسی، «کفر به طاغوت» بر «ایمان به خدا» مقدم شده است، شاید دلیلش این باشد: «تا کفر به طاغوت به‌دست نیاید، راه برای ایمان باز نمی‌شود!» قبل از اینکه کفر به طاغوت در دل‌ها ایجاد شود(آن‌هم در مصداق) جاانداختن اسلام و ولایت، جاانداختن عزّت اسلامی و ایجاد نیروی مقاومت، مثل آب در هاون کوبیدن است! تا هژمونی آمریکا در ذهن کسی فرو نریزد، او نمی‌تواند معانی عالی معنوی را درک کند و نمی‌تواند ولایت را درک کند؛ او مؤمن به ولایت نخواهد شد، چون راه برایش باز نیست و نمی‌تواند درست نگاه کند.
شما اول این را در ذهن او اصلاح کن که «آن‌طرف خبری نیست!» تازه الآن شما با مصادیقش می‌توانی این را برایش توضیح بدهی! اگر ما نتوانسته‌ایم این مسئله را با آیات قرآن، به‌خوبی برای مردم توضیح بدهیم، لااقل الان سعی کنیم با مصادیقش این را توضیح بدهیم. وقتی با مصادیقش توضیح بدهیم، چه اتفاقی می‌افتد؟ بنده امتحان کرده‌ام؛ حتی آدم ضدّانقلاب هم اگر تمدن غرب را در حال فروپاشی ببیند (البته با ادلۀ واضح و محکم که شما ارائه می‌دهید) خواهد گفت: «راستی این ولایت‌فقیه چیست؟ یک‌مقدار این را توضیح بده!» یعنی بعد از اینکه هیمنۀ تمدن غرب در نظرش فرو ریخت، تازه این سؤال برایش اینجاد می‌شود که «نظام ولایی و تمدن اسلامی چگونه است؟» یعنی می‌خواهد ببیند اینجا چه خبر است؟
کسی که آمریکا را واقعاً قدرت برتر جهان و همه‌کارۀ عالم می‌داند، او نمی‌تواند متوجه نعمات و قدرتی بشود که ما در کشورمان داریم بشود. تا وقتی از آن‌طرف نبُرّد، نمی‌تواند بیاید این‌طرف! اگر ما کفر به طاغوت را درست جا انداخته بودیم، آیا کسی می‌توانست در این کشور، به سمت آمریکا حرکت کند و مردم را به آن طرف سوق بدهد؟! این به‌خاطر ضعف تبلیغ حوزه است. متاسفانه ما همین معنای آیت‌الکرسی را هم نتوانسته‌ایم درست توضیح بدهیم!
قرآن می‌فرماید: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» (اسراء/۸۱) بعد از اینکه فرمود «جَاء الْحَقُّ» طبیعتاً باید می‌فرمود «ذَهَبَ الْبَاطِل». چون «جاءَ» در مقابلش «ذَهَبَ» قرار دارد. اما می‌فرماید: «زَهَقَ»! یعنی حق آمد و باطل درجا نابود شد؛ اصلاً فرصت نیاز نیست و طول نمی‌کشد. بعد خداوند متعال، خودش توضیح می‌دهد: «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا» اصلاً باطل، خودش «زهوق» و نابودشدنی است! ما باید «زهوق بودنِ» باطل را برای مردم بیان کنیم؛ یعنی بگوییم که باطل نابودشدنی است و خودش از بین می‌رود.

تأکید رهبر انقلاب، بر افول هیمنۀ آمریکا
رهبر معظم انقلاب، امسال در سخنرانی خود به مناسبت سیزده آبان‌، از افول آمریکا صحبت کردند. (در یک نگاه وسیع‌تر وضعیّت آمریکا را وقتی‌که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که قدرت آمریکا و اقتدار و هیمنۀ آمریکا در دنیا رو به افول و رو به زوال است؛ در طول سال‌ها دائماً‌ دارد کم می‌شود. آمریکای امروز از آمریکای چهل سال قبل که انقلاب پیروز شد، به‌مراتب ضعیف‌تر است؛ قدرت آمریکا رو به افول است؛ ۱۳۹۷/۰۸/۱)
ما در این‌باره چه بحث علمی‌ای مطرح کرده‌ایم یا چه توان تبلیغی‌‌ای داریم که ارائه بدهیم؟ اطلاعات دقیق شما در این‌باره چقدر است؟ شما می‌دانید که اخیراً مردم فرانسه، علیه نظام سرمایه‌داری قیام کرده‌اند و نظام سرمایه‌داری را منحط می‌دانند! در تاریخ فرانسه، رئیس‌جمهوری وجود نداشته است که در سال دومِ ریاست‌جمهوری‌، محبوبیتش این‌قدر کاهش پیدا کرده باشد! مردم می‌گویند: «او نمایندۀ جریان زرسالاری است»
در واقع لیبرال‌دموکراسی از نظر فرهنگی، از نظر اقتصادی و از نظر سیاسی شکست‌خورده است! چرا ما نمی‌توانیم این واقعیت را توضیح بدهیم؟

ضرورت «شناخت کفر» در کنار «آموزش ایمان»
امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: قرآن و معارف دینی شناخته نمی‌شوند، مگر اینکه کافران و آنهایی که آیات حق را نمی‌پذیرند، شناخته شوند. (وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکَهُ وَ لَمْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوا الْکِتَابَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی حَرَّفَه‏؛ کافی/۸/۳۹۰)
امام باقر(ع) می‌فرماید: خیانتی که بنی‌امیه به دین کردند این بود که اجازه دادند مردم ایمان را یاد بگیرند و بفهمند ایمان چیست، اما اجازه ندادند که مردم بفهمند کفر و شرک چیست! (إِنَّ بَنِی أُمَیَّهَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَان‏ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوه‏؛ کافی/۲/ ۴۱۵)
الان شما ببینید که در اصول دین و در فروع دین ما، آموزش کفر کجاست؟ بالاخره تعلیمات دینیِ ما الان باید فرق کند با آن زمانی که مؤمنین در غربت بودند. امروز این دین دارد منطقه را احیا می‌کند و دارد جهان را می‌گیرد، قصه عوض شده است! ما الان باید مسائل جدید، اقتضائات جدید و نیازهای جدید را ببینیم و برایش تولید علم کنیم. ما که مبانی و منابعش را داریم؛ فقط باید از این منابع، درست بهره‌برداری کنیم.
الان «کفر به طاغوت» آسان‌ شده است! یک زمانی بود که وقتی اعلام می‌کردند «ناو هواپیمابر آمریکا به سمت فلان‌ منطقه حرکت کرده است» توجهِ همه به آن جلب می‌شد و در صدر اخبار بین‌المللی قرار می‌گرفت، کفر به طاغوت مثلِ الان آسان نبود؛ الآن دیگر خیلی ساده‌تر شده است. آن زمان که هیچ‌کسی نمی‌توانست این حرف را بزند، امام فرمود: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند! و فرمود: اولین ناو آمریکا که وارد خلیج فارس شد، بزنید!
الآن دیگر خودشان اعتراف کرده‌اند که مهمترین نقطه ضعف نیروی دریایی آمریکا، همین ناوهای هواپیمابر و بقیه ناوها و زیردریایی‌ها هستند و اگر در خلیج فارس درگیری و جنگی اتفاق بیفتد، در همان چند ساعت اول، چندهزار نفر از نیروهای ما کشته می‌شوند و ما هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم! الآن که در اوج ضعف هستند، خیلی راحت می‌شود این حرف‌ها را بیان کرد!

«کفر به طاغوت» برطرف‌کنندۀ بسیاری از شبهات دربارۀ کارآمدی نظام ولایی است
ما اگر در زمینۀ «کفر به طاغوت» پیشرفت کنیم، اصلاً بسیاری از شبهات دربارۀ کارآمدی انقلاب و کارنامۀ نظام اسلامی پیش نمی‌آید! یعنی شبهاتی از این دست اصلاً به ذهن کسی خطور نمی‌کند که بخواهیم دفاع کنیم!
کار ما طلبه‌ها چیست؟ مگر ما نباید مبانی‌ دینیِ‌ مردم را قوی کنیم؟ مگر ما نباید دیدگاه‌های مردم را اصلاح کنیم یا کمک کنیم به اینکه یک دیدگاه عقلانیِ دقیق و عمیق پیدا کنند؟ خُب ما اگر همین را درست جابیندازیم، برای نظام اسلامی بس است! منتها الان باید دربارۀ چه موضوعی برای مردم صحبت کنیم؟ آیا باید دوباره شبهۀ آکل و مأکول را بگوییم؟ آیا باید دعوای اشاعره و معتزله بر سر عدالت را توضیح بدهیم؟ مگر الان اشاعره و معتزله سر عدالت باهم دعوا دارند که بخواهیم عدل الهی را برای مردم توضیح بدهیم؟ الان اگر از آتئیست‌ها هم بپرسید که «اگر خدایی باشد، آیا او علی‌القاعده عادل هست یا نه؟» خواهند گفت: «خُب اگر خدایی باشد علی‌القاعده باید عادل هم باشد!»
اینکه حوزۀ علمیه باید سیاسی باشد و باید وظایف خودش را در مسائل سیاسی انجام بدهد حداقلّش «روشنگری» است؛ یعنی روشنگریِ کلیدی‌ترین مفاهیم دینی؛ این وظیفۀ حداقلی ما است!
وقتی مردم ببینند این آموزش‌هایی که ما در مدرسه و دانشگاه، به بچه‌ها می‌دهیم و هیچ ربطی به اوضاع و احوال زندگی‌شان ندارد، طبیعتاً خواهند گفت: «شما با این آموزه‌های دینی، دارید حکومت می‌کنید و این مشکلات هم وجود دارد! خب آموزش‌هایی بدهید که به توجیه روند پدیدآمدن چنین مسائلی ربط دارد! مسئولیت من را به‌عنوان یکی از آحاد مردم به من نشان بدهید!» شما باید به مردم نشان بدهید که «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ» (نهج‌البلاغه/ خطبۀ۳) یک جریان دائمی است، فقط در صحنۀ انتخابِ ولیّ جامعۀ اسلامی نیست؛ بلکه در همۀ مراحل، حضور مردم لازم است و الّا علی‌بن ابی‌طالب(ع) می‌ماند و امثالِ ابوموسی اشعری!

بخش چهارم: لزوم به‌کارگیری «ادبیات دورانِ اقتدار»
علاوه بر سه موضوع فوق، موضوعات دیگری هم وجود دارد که ما طلبه‌ها داریم از آنها غفلت می‌کنیم. اما در اینجا، فقط به ذکر یک نکتۀ مهم دیگر اکتفا می‌کنیم.

قدرت خودمان را باور کنیم!
ما(شیعیان) ۱۴۰۰سال است که غریب بوده‌ایم، مظلوم بوده‌ایم و در اقلیّت بودیم. لذا بیشتر برای حفظ خودمان و فرزندانمان تلاش می‌کردیم. اما الآن در معرض ادارۀ عالم قرار گرفته‌ایم، الآن قوی‌تر هستیم، آیا باورمان می‌شود؟ «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» (محمد/۳۵) تحقق پیدا کرده و شاخصه‌هایش آشکار شده است. مثلاً ارتش منطقه‌ایِ ما از ناتو-که یک ارتش منطقه‌ای در اروپاست- قوی‌تر است.
امروز قدرت ما بیشتر است؛ هرچند ممکن است ثروت و تکنولوژی ما بیشتر نباشد، ولی ما در یک موقعیت جهانی قرار داریم و در مجموع، شرایطی فراهم آمده است که قدرت ما را بیشتر کرده است.
چرا ما هنوز خودمان را اقلیّت می‌دانیم؟ چرا خودمان را ضعیف می‌دانیم؟ ما قدرتمند هستیم، ما برتر هستیم. اولاً باید این حسّ اقتدار را پیدا کنیم. باید احساس غرور و پیروزی داشته باشیم. ثانیاً با آمار و اسناد و مدارک، برتریِ خودمان را ببینیم و این قدرت را درک کنیم. باید بدانیم که عوامل فراهم‌آورندۀ این قدرت چیست؟ مثلاً امروز کدام رهبری در جهان این‌قدر محبوبیت و قدرت دارد؟! اخیراً دیدید که رئیس‌جمهور ما شروع کرد به تهدیدکردن غربی‌ها که اگر بنا باشد نفت ما صادر نشود، نفت دیگران هم از خلیج فارس نخواهد رفت!

ادبیات ما متناسب با دوران اقتدار اسلام نیست!
اما باوجود این قدرتی که داریم، ادبیات‌مان متناسب با ادبیات دوران قدرتمندی و عزّتمندی اسلام نیست؛ ما هنوز بلد نیستیم جشن پیروزی بگیریم! حتی روضه‌های ما هم باید فرق کند، دیگر نباید مثل دوران غربت اسلام، روضه‌های غریبانه برای اباعبدالله الحسین(ع) بخوانیم. نوع مناجات و صدا‌زدنِ ما برای یادکردن از امام‌زمان(ع) هم باید فرق بکند؛ دعای ندبه در این زمینه از ما جلوتر است!
بعضی وقت‌ها اظهار غربت‌ها و اظهار مظلومیت‌های ما، به‌گونه‌ای است که آدم فکر می‌کند ما هنوز در هزارسال پیش داریم زندگی می‌کنیم؛ حتی قبل از آل‌بویه! یعنی در دورانی که شیعیان در اوج غرب بودند! این چه مناجاتی است؟ شما الآن باید در حال مدیریت‌کردن جهان باشید! مناجات و ادبیات شما هم باید متناسب با همین دوارن باشد.
ما باید از ادبیات اقتدار، زیاد استفاده کنیم. ما هنوز بلد نیستیم سروده‌ها و اشعاری داشته باشیم که این اقتدار را به زیبایی ترسیم کند تا از آن لذت ببریم. «یَفرَحونَ بِفَرَحِنا» را رقم بزنیم! امروز فرح و سرورِ مولای ما امام‌زمان(ع) از قدرتی که اسلام پیدا کرده چقدر است؟ این عزّتی که اسلام پیدا کرده، چقدر شیرین است؟
خداوند در آخرین آیۀ سورۀ محمد(ص) چنین می‌فرماید: اگر از فرمان او روى بگردانید به‌جاى شما گروه دیگرى را مى‏آورد که مانند شما نخواهند بود! «…وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ» (محمد/۳۸) آنها دیگر مثل شما نخواهند بود. ان‌شاءالله که ما (به‌طور عام) و این نیروهای مقاومت در منطقه، همان‌هایی باشیم که خداوند در این آیه اشاره کرده است.

ادبیات دوران غربت و مظلومیت را کنار بگذاریم
ادبیات دوران غربت را کنار بگذاریم؛ حتی ما از شهدا هم نباید غریبانه حرف بزنیم. ما الآن در اوج اقتدار هستیم! الآن مشکل ما سرِ این است که چرا بعضی‌ها می‌خواهند بُردهای ما را کاهش بدهند! کسی که جهان را گرفته است، الان چه قیافه‌ای باید بگیرد؟ چه حسّی باید داشته باشد؟ این حسّ هم یکی از گمشده‌های ما است و در ادبیات ما دیده نمی‌شود!
متاسفانه همه‌اش در موضع انفعال هستیم! هنوز داریم می‌گوییم: «این دل تنگم غصه‌ها دارد، گوییا میل کربلا دارد!» این دیگر چه حرفی است؟! الان که راه کربلا باز است، خُب به زیارت بروید! الآن باید ادبیات ما این‌طور باشد: «حسین جان، ما تو را جهانی کرده‌ایم؛ برخیز و ببین! ما نه‌تنها از کنار حرم تو بر نمی‌گردیم، بلکه همۀ اهل عالم را دور حرم تو جمع می‌کنیم…» آیا ما بلد هستیم با این ادبیات، برای امام‌حسین(ع) شعر و نوحه بگوییم؟
رسول خدا(ص) فرمود: وقتی تعداد مظلومان نسبت به ظالمان بیشتر باشد، دیگر دعای مظلومان-در رفع ظلم- مستجاب نخواهد شد. (إنَّ اللّهَ عز و جل یَستَجیبُ لِلمَظلومینَ، ما لَم یَکونوا أکثَرَ مِنَ الظّالِمینَ، فَإِذا کانوا أکثَرَ مِنَ الظّالِمینَ فَلا یَستَجیبُ لَهُم؛ الفردوس/۱/۱۴۹/۵۳۸) (حکمت‌نامه پیامبر اعظم (ص)، ری‌شهری/ج‏۱۰/ص۲۷۹) چون وقتی تعداد مظلومان بیشتر است، باید خودشان برخیزند و جلوی ظالمان را بگیرند.
الآن مشکل ما در واقع سرِ بهره‌برداری از این قدرت است. یعنی بحث می‌کنیم سرِ اینکه «چرا از این قدرت، درست بهره‌برداری نمی‌کنیم؟!» همۀ انتقادهای ما در همین محدوده است. البته درست است که باید حالتِ «خوف و رجاء» داشته باشیم؛ خوف اینکه «مبادا سستی کنیم و این انقلاب از دستمان برود» این هم یک فرض معقول است و انسانی که طلا و جواهرات بسیاری در کیفش دارد، باید بیشتر مراقبت کند که مبادا دزد، اینها را بزند. اما یک حسّ خوبی هم دارد که «من این‌همه طلا و جواهرات دارم!» این احساس اقتدار و این احساس قدرت و پیروزی، چیزی است که در ادبیات ما و در گفتگوهای ما کم است و ما واقعاً در این زمینه ضعف داریم که باید جبران کنیم.

برچسب ها

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن